.

کارتان را برای خدا نکنید؛ برای خدا کار کنید!

تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین(ع) در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضایت خدا ...!

 شهید سید مرتضی آوینی

.

.

==========================

.

در اتاق مشغول مطالعه بودم که یکی از هم اتاقی هایم، همینطور به یکباره گفت: «کارتان را برای خدا نکنید!»

.

لحظه ای با تعجب نگاهش کردم!

.

داشت به صفحه ی موبایلش نگاه می کرد.

.

معلوم بود دارد از روی متنی می خواند. بعد ادامه داد: «برای خدا کار کنید!»

.

نگاهم را دقیق تر کردم. حواسش نبود که دارم نگاهش می کنم. بعد آرام زیر لب گفت: «حاجی! این شهید آوینی هم واقعاً متفکر بوده ها!»

.

معمولاً عادت ندارم حرف های در دلم را با کسی در میان بذارم. واقعاً  کارِ سخت و دشواریه. بخاطر همین، این دفعه هم چیزی نگفتم، هر چند از این چیزی که خواند، خوشم آمده بود.

.

همه اش 2 دقیقه بود...

.

و تمام شد!!

.

ولی...

.

ماند...!!

.

==========================

.

«کارتان را برای خدا نکنید؛ برای خدا کار کنید!»

.

با اجازه ی خواننده ی محترم! من یک مقداری رو در مورد این جمله با خودم تَفَلسُفَکی(!) کردم، و قصد دارم این تَفَلسُفَکم(!) رو در این مطلب پیاده کنم...

.

انسان ها از بدو تولد و با شروع رشدِ جسمی، فکری و شخصیتی شان کم کم علایقی را در وجود خودشان می یابند. علایق های مختلف و شاید هم متضاد!

.

یکی از اساتید ما می فرمودند که «این علایقی که در وجود انسان هاست بی حکمت نیست و چه بسا تکلیفی را برعهده ی شخص قرار دهد. در این صورت است که همه موظفند به علایق خود بپردازند و سعی کنند که در آن زمینه ی مورد علاقه ی خودشان ممحّض شوند» و ظاهراً در این رابطه هم مقاله ای نوشته اند؛ که البته هنوز بدستم نرسیده است و آن را نخوانده ام.

.

در همان ابتدای ورودم به دانشگاه، با یک چنین تفکری مواجه شدم. پتکی بود که مستقیماً بر سرم فرود آمد. چون مستقیماً یکی از اعتقادات شخصیتی ام را مورد هدف قرار داده بود. چرا که همیشه گمان می بُردم که اصل با "وظیفه" است، نه "علاقه". (البته شاید هم بتوان این دو را با هم جمع کرد، نمی دانم!)

.

اما ظاهراً این عبارت مرحوم شهید مرتضی آوینی رحمة الله علیه، مؤیِّد نظر نخست است، چرا که ایشان می فرمایند: «کارتان را برای خدا نکنید؛ برای خدا کار کنید».

.

فَهمَم را از «کارتان را برای خدا نکنید» اینگونه و با این مثال توضیح می دهم:

.

فرض کنید از همان ابتدا شما کار یا حرفه ای را مد نظر دارید، یا چه بسا در حال حاضر مشغول آن کار یا حرفه هستید... (این فرض مسأله)...

.

مثال:

.

شما علاقمندید که فوتبالیست شوید، ولی سعی میکنید که این "فوتبالیست شدنِ" شما الهی و خدایی شود؛ مثلاً تلاش میکنید به وسیله ی شهرتی که کسب میکنید به تبلیغ خدا و خدایی شدن بپردازید، و در همین راه قدم بردارید. در این صورت شما به «کار را برای خدا کردن» عمل کرده اید.

.

شهید می فرمایند که اینگونه نباشید...

.

تفاوت در این است که در این حالت؛ شما «کار» را بر «خدا» مقدّم می کنید، ولی در حالتِ دوم «خدا» را بر «کار»!!

.

در «برای خدا کار کردن» چیزی که خدا می خواهد محقق می شود؛ ولی در «کار را برای خدا کردن» چیزی که نفس می خواهد محقق می شود اما به صبغه ی خدایی:

.

دانه ی فلفل سیاه و خال مه رویان سیاه

هر دو جانسوزند اما این کجا و آن کجا

.

شکر مازندران و شکر هندوستان

هر دو شیرینند اما این کجا و آن کجا

.

هم «برای خدا کار کردن» نیک است، هم «کار را برای خدا کردن»؛ اما این کجا و آن کجا؟؟!!

.

.

بالاتر:

.

هر دو کار نیک-اند؛ لیک چه بسا دومی منتهی به قتلگاه کربلا شود:

.

«تفاوتش فقط همین اندازه است که ممکن است حسین(ع) در کربلا باشد و من در حال کسب علم برای رضایت خدا ...!»

.

هان! که در اینصورت، "نیک شمردنِ «کار را برای خدا کردن»" به احمقانه ترین اندیشه های تاریخ بدل خواهد شد...!!!

.

.

شادی روح سید شهیدان اهل قلم؛ حاج سید مرتضی آوینی (رحمة الله علیه)؛ الفاتحه مع الصلوات...

.

.

اللّهمّ صلّ علی محمّد و آل محمّد

.

وعجّل لولیّک الفرج