فعلاً که هیچ!

۴ مطلب با موضوع «فرهنگی :: ازدواج و خانواده» ثبت شده است

مسافریم!

نوزده سال بیشتر نداشت که به پیشنهاد خودش مقدمات ازدواج را برایش مهیا کردیم. با اینکه سن و سالی نداشت ولی نظرش بلند بود؛ مثل بزرگترها فکر می کرد. خانمش هم با او هم عقیده بود.

وقتی طبق رسم و رسوم برای خرید رفتیم، هیچ کدام حاضر نشدند چیز اضافی بخرند. تمام خرید عروسیش چهار هزار تومان شد! حتی آینه ای که من از طرف خودم برایشان خریدم، به فروشنده پس دادند و گفتند: «ما مسافریم؛ آدم مسافر، آینه نمی خواهد!»

شهید مهدی کازرونی

روزهای سخت نبرد، ص112 و 113

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حِ شین

برای تکمیل ایمان

به قد و قواره اش نمی آمد که درباره ی ازدواج بگوید؛ اما با صراحت تمام موضوع را مطرح کرد! گفتیم: «زود است؛ بگذار جنگ تمام شود، خودمان آستین بالا می زنیم». گفت: «نه، پیامبر فرموده اند ازدواج کنید تا ایمانتان کامل شود؛ من هم برای تکمیل ایمان باید ازدواج کنم، باید!» همین ها را گفت که در سن نوزده سالگی زنش دادیم! گفتیم: «حالا بگو دوست داری همسرت چگونه باشد؟» گفت: «عفیف باشد و با حجاب».

(شهید حسین زارع کاریزی)

قربانگاه عشق، ص108

۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حِ شین

الگو باشیم

.

کارمان برعکس شده بود؛ به جای اینکه خانواده داماد برای پایین آوردن مهریه چانه زنی کنند، برای بالابردنش اصرار می کردند. از آن ها اصرار و از دکتر انکار.

چون ایشان اصلاً مسائل مالی را عاملی اساسی نمی دانستند؛ وقتی از حسن خلق و دیانت داماد اطمینان پیدا می کردند، بقیه مسائل را حل شده می دیدند. از طرفی می گفتند: «ما برای جامعه الگو هستیم؛ نباید مبنایی بگذاریم که دیگران به سختی بیفتند». آخر سر هم، مهریه ای در حد متوسط آن روز تعیین شد.

(شهید دکتر محمد مفتح)

مجله شاهد یاران، شماره14، ص67

پ.ن: می توانید صوت دو جلسه از استاد حجت الاسلام و المسلمین عباسی ولدی (حفظه الله) در زمینه انتخاب همسر و تشکیل خانواده را که در دانشگاه شیراز برگزار شد از لینک زیر به همراه جزوه ی آن دانلود کنید. من گوش کردم، فوق العاده بود. پیشنهاد می کنم حتماً گوش بدید...

http://dl.irstu.com/wp-content/uploads/Education/Non-academic/Public/Family/Ezdevaj/15NokteDarbarehEntekhabHamsar.rar

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
حِ شین

مهم تر از پایان نامه

.

.

سال دوم کارشناسی ارشد بودم. وسط پروژه پایان نامه. ماجرای ازدواجم پیش آمد. مانده بودم چه کنم. بروم به استادم بگویم من می خواهم ازدواج کنم و پروژه بخوابد؟! با خودم می گفتم اگر یک دفعه به دکتر بگویم؛ دکتر مخالفت می کند و می گوید تو اصلاً برای په می خواهی الآن ازدواج کنن؟ شرایط تو الآن درست نیست، الآن وسط پروژه ات است، پروژه ات را می خواهی انجام ندهی؟!

خلاصه یک روز دکتر را دیدم. گفتم: «دکتر یک کاری با شما دارم». گفت: «زود بگو می خواهم بروم». گفتم: «امر خیر است!» وقتی ماجرا را فهمید گفت: «بیا برویم داخل اتاق». کار و عجله و این ها را کنار گذاشت. گفتم: «من می خواهم ببینم که آیا درست است کن پا پیش بگذارم؟ اصلاً شرایط من می خورد، نمی خورد؟» دکتر از دری وارد شد که من تعجّب کردم. خیلی خوشحال شد، هیچ حرفی راجع به پروژه نزد. شروع کرد برای من از زندگی گفتن. گفت که بله خوب کاری می کنی، چون آن موقع که ما خودمان هم ازدواج کردیم هیچ چیز نداشتیم. از خانه شان گفت، گفت: «سقف خانه ی ما موقعی که ازدواج کردم، ترک داشت و از آن آب می چکید. من می رفتم دانشگاه و می آمدم، می دیدم یک گوشه ی خانه آب جمع شده است».

آن روز کلی با همدیگر صحبت کردیم و دکتر کلی درباره ازدواج برایم گفت. همین صحبت ها بود که مرا مصمم کرد و یک ماه از آن ماجرا نگذشته، سور و سات ازدواجمان برپا شد.

(شهید دکتر مجید شهریاری)

شهید علم، ج1، ص 25

۰ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
حِ شین